نامه سوم: از سقوط
این نامه را زمانی مینویسم که کاخ خونینم در آتش های درخشان شعلهور است. آکام با کمال وقاحت، ایمان من را در هم شکست و با اتحاد انسان ها پادشاه خون آشام را به زیر افکند!!
هیچ کس به من اعتنا نکرد و برای نخستین بار، من، فرناسس، دچار ترس شدم.
خون من دیگری را مینوشید، و من، شاهد این فاجعه شوم هستم. در شبهای بیپایان، کابوسهایی را میبینم که تجسم مرگ میباشند، آتش میسوزاند و سرزمینم را به خاکستر تبدیل میکند. آیا سرنوشت من از دیدگان محو شد؟ آنگونه که من برای ابدی بودن تلاش کردم، آیا خداوند هم برای من چنین مصلحتی دارد؟