نامه چهارم: از جان دادن
دوست من! شاید این آخرین نامه باشد که برای تو مینویسم. میدانم که نبردی در شرف وقوع است؛ نبردی که شب را به روز میآورد. در اواخر شب، مانند پرندهای که در تاریکی پرواز میکند. قلبم به تپش تند افتاده است و زمان، از دستان من فرار میکند.
اگر این نامه را میخوانی، باید بدانی که من، فرناسس، ایستادگی میکنم و به عهد خود با خونم وفادار خواهم ماند. بگذار آکام و کاندیدای او مغرورانه به روی من بخندند، اما من، در قلبم این رمز را دارم: << این پایان پادشاه سایه ها خونین نیست>>
با خون،
فرناسس، پادشاه خون آشام.
---
چنین نامههایی از فرناسس، پادشاه خونآشام، روایتگر غم و شکست و پایان و آغاز دوباره اوست....